بابات کت و شلواری که خیلی بهش بیادُ پوشیده باشه و انگشتری که واسش انتخاب کردیُ دستش کنه و باهاش ژست بگیره ... تو هم کلِ شبُ در حال قربون صدقه رفتنش باشی ... انقدر بگی و بگی که صدای مامان بزرگت دربیاد که : بسه دیگه دختر، پسرمو چشم میزنی ... بابات سرشو بندازه پایین و ریز ریز بخنده ... تو هم ساکت شی اما دلت واسه همون سری که پایین انداخته غنج بره ... انقدری که دلت بخواد بپری بغلش و همین امشب بزنی بیرون و یه شاخه گل خوشگل واسش بخری ... امشب بیشتر از هر وقت دیگه ای از داشتن بابام خوشحال بودم ... شُکرت خدا ...
+ یادم رفت ازش عکس بگیرم. بعدش هر چی اصرار کردم پاشو یه عکس با شاخه گل بنداز که بذارم اینجا گفت خسته م :(
پس به همين دليل ازتون ممنون ميشيم که سوالات غيرمرتبط با اين مطلب را در انجمن هاي سايت مطرح کنيد . در بخش نظرات فقط سوالات مرتبط با مطلب پاسخ داده خواهد شد .